برخی از نقشهای سازمانی به راحتی قابل تعریف هستند در حالی که برای برخی دیگر مشخص کردن حدود آنها پیچیدهتر است. مثلا میتوان تفاوت یک مدیر و یک رهبر را در یک سازمان مثال زد. ممکن است در آن واحد شما هم رهبر و هم مدیر مجموعه خود باشید،ولی اینکه شما یک رهبر فوقالعاده باشید، لزوما به این معنی نیست که شما یک مدیرعالی هم هستید و همینطوربالعکس. اما، تفاوت واقعی این دو جایگاه سازمانی چیست؟
وارِنبیس در کتاب خود تحت عنوان «رهبر شدن» درباره چند مورد از تفاوتهای اصلی رهبری و مدیریت توضیح میدهد. ما در این جا با استفاده از این کتاب، دیدگاههای جنوواید موسس و مدیر عامل یونورسیتی نو و پیتر دراکر پدر علم مدیریت نوین چند مورد از شاخصهای کلیدی را بیان میکنیم.
1- رهبران نوآورند در حالی که مدیران، مدیریت و نظارت میکنند.
این به این معنی است که رهبر کسی است که ایدههای نو ارائه میکند و سازمان را به سمت یک اندیشه پیشرو و حرکت رو به جلو هدایت میکند. این فرد باید همواره افقهای بلندمدت شرکت را مدنظر داشته و برای سازمان خود استراتژی و تاکتیکهای جدیدی ترسیم کند. همچنین او باید نسبت به آخرین تغییرات، فنآوریها و مهارتهای مربوط به سازمان اشراف کامل داشته باشد.
واید میگوید: از یکسو، شما با افراد و کارمندانی مواجه هستید که تنها به سر کارمیآیند و مسوولیت خود را انجام میدهند و بدون آنکه نسبت به وضعیت شرکت یا سازمان خود بیاندیشند به خانه باز میگردند، اما در سوی دیگر، شما رهبران را دارید که فکر آنها در تمام روز متوجه کسبوکار وآینده آن است. و یک مدیر که آنچه را که در حال حاضر وجود دارد حفظ و نگهداری میکند. این فرد میباید خطوط قرمزهای سازمان را تحت نظر داشته و کنترل امور را حفظ کند، در غیراین صورت ممکن است سازمان او با بینظمی و هرج و مرج مواجه شود.
آلن موری به نقل از دراکر در کتاب خود به اسم «راهنمای کاربردی برای مدیریت؛ درسهایی ماندگار از بهترین رهبران مینویسد، مدیرکسی است که: هدفها و معیارهای مناسب را بنیان نهاده و کارکردسازمان را تفسیر، آنالیز و ارزیابی میکند. مدیران افرادی که با آنان کارمیکنند را درک میکنند و میدانندبرای یک وظیفه خاص بهترین فرد کدام است.
2- یک رهبر، اعتماد را در سازمان گسترش میدهد، در حالی که یک مدیر بر کنترل سازمان اتکامیکند.به گفته وید، یک رهبر کسی است که در سایراعضای سازمان انگیزه ایجاد میکند تا بهترین خود باشند، در عین حال او آهنگ حرکت سایراعضای گروه را نیزتعیین میکند.
وی میافزاید: «رهبری یک تیم، کاری نیست که شما انجام میدهید، بلکه کاری است که دیگران در واکنش به شما انجام میدهند. اگر هیچکسی همگام با آهنگ شما حرکت نکند، این نشان دهنده آن است که شما یک رهبر موفق نیستید.»
و اگر افراد به خاطر انگیزهای که شما در آنها ایجاد کردهاید، به میدان آمده و مسوولیتهای جدید را بپذیرند، این به این معنی است که شما درون سازمان رابطهای بر حسب اعتماد به وجود آوردهاید که این برای سازمان تان بسیارحیاتی است، به خصوص در مواقعی که کسب و کار به سرعت در حال تغییراست و افراد باید به اهداف از پیش تعیین شده خود، ایمان داشته باشند.
در حالی که طبق نظر دراکر، وظیفه مدیران این است که کنترل افراد را حفظ کنند؛ چه با استفاده ازکمک به آنها برای گسترش آنچه هم اکنون دارند یا ایجاد زمینهای مناسب برای خلق استعدادهایشان به بهترین شکل ممکن. برای انجام هر چه بهتر این کار، یک مدیر باید افرادی را که با آنها کار میکند به طورکامل بشناسد و همچنین علایق و سلایق آنها را درک کند. پس از سپری کردن این مرحله است که یک مدیر با تصمیمگیری راجع به دستمزد افراد، جایگاه آنها، ارتقای شغلیشان و همچنین ارتباطات با آنها،از مجموعه افراد خود یک «تیم» میسازد.
وایدمیگوید: مدیریت یک پروژه یک چیز است و قدرت بخشیدن به دیگران مساله دیگری است.
3- رهبران میپرسند «چه چیز» و «چرا»، در حالی که مدیران میپرسند «چگونه» و «چه زمانی».
در حین پرسیدن «چه چیز» و «چرا»، شما باید از دیگران بپرسیدکه چرا یک عمل خاص در سازمان انجام میشود و ممکن است گاهی اوقات این مساله برتری شما را به چالش بکشد.
وایدمیگوید: «این به این معنی است که این افراد قادر خواهند بود وقتی که احساس میکنندکه چیز متفاوتی برای سازمان مورد نیاز است، در مقابل مدیران رده بالاتر بایستند». واید میافزاید: «من همیشه به افرادم میگویم، در این گونه موارد، من از شما انتظار ندارم که همیشه حق با شما باشد، بلکه انتظار دارم حتی درغالب مواقع اشتباه کنید!»
اگر کمپانی شما با نقصان و شکستی روبهرو شده است، وظیفه یک رهبر این است که بیاید و بگوید «ما از این شکست چه چیز یادگرفتیم؟» و «چگونه از اطلاعات بدست آمده برای روشنتر کردن اهدافمان یاارتقای آنها استفاده میکنیم؟»
این درحالی است که مدیران به معنا و تفسیرشکست فکرنمیکنند. کار آنها این است که بپرسند «چگونه» و «چه زمانی» تا مطمئن شوند طبق برنامه از پیش تعیین شده پیش میروند. دراکر مینویسد: مدیران موقعیت فعلی خود را میپذیرند و بیشتر شبیه سربازان در ارتش عمل میکنند. آنها میدانندکه برنامهها و دستورات داده شده لازم الاجرا هستند و وظیفه آنها در نظر گرفتن و رسیدن به اهداف فعلی شرکت است. با وجود اینکه این دو جایگاه و نقش ممکن است به هم شبیه باشند، طبق نظر واید «بهترین مدیران در عین حال رهبر هم هستند». وی میافزاید: «فکرمیکنم هر دو کار را بتوانید با هم انجام دهید، ولی به زمان نیاز دارید تا آنها را در خود پرورش دهید.»